کفر دکتر شریعتی
دکتر شریعتی پريشانم، چه ميخواهي تو از جانم؟! مرا بي آنکه خود خواهم اسير زندگي کردي. خداوندا! اگر روزي ز عرش خود به زير آيي لباس فقر پوشي غرورت را براي تکه ناني به زير پاي نامردان بياندازي و شب آهسته و خسته تهي دست و زبان بسته به سوي خانه باز آيي زمين و آسمان را کفر ميگويي نميگويي؟! دنباله این شعر بسیار زیبا را در ادامه مطلب حتما ببینید خداوندا ! اگر در روز گرما خيز تابستان تن...